همیشه ارزوم این بود ببینم کی اون برق یخچالو روشن میکنه. اصلا خاموش میشه که کسی بخواد روشنش کنه؟
تمام تلاش هام هم برای فهمیدن این موضوع بی ثمر موند. هیچ وقتی نمی تونستم در یخچال رو به اون حدی برسونم که ببینم چی میشه توش
یک روز که دوباره داشتم از اون حرکتای خفنم رو روی یخچال پیاده میکردم تا ببینم چی میشه توش بابام اومد بقلم کرد و گفت :« می دونستی توی هر یخچالی یک نفر نشسته که برقارو خاموش روشن میکنه. اون یک ادم خیلی ریزه که تا وقتی ما در رو می بندیم پیداش میشه و برقارو خاموش می کنه تا بخوابه. هر ماه هم برای حقوقش بعضی از غذا های داخل یخچال رو می خوره. اون از روشنایی بدش میاد برای همین برقا رو خاموش میکنه. یک رازی رو می خوام بگم به هیچ کس نگو. اونه که خوراکی های خوشمزه رو میخوره و یا قایمشون میکنه.»
اونم شد دوست من. هر دفعه که در یخچال رو باز می کردم. اروم سلام میکردم و باهاش حرف میزدم. همیشه.
تا اون یخچال سوخت از بس که من جلوش می نشستم. اون دوست با وفای من هم رفت و فراموش شد.
اما چند وقت پیش خواهر کوچولو همون سوال قدیمی من را از بابام پرسید و همون داستان قدیمی تحویلش داده شده. امیدوارم اون دیگه به موجود داخل یخچال دل نبنده چون من خودم و خودشو هم بفروشم نمی تونیم یخچال بخریم :)