۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

اما خدا به او باور داشت

در کوچه پس کوچه های این شهر 

شناگری بود که چندین مدال و مقام در جهان داشت. اما اصلا به خدا باور نداشت و منکر وجود او میشد.

شبی به استخری که در آن تمرین میکرد رفت. نور نقره ای ماه استخر را روشن کرده بود. مرد دستی به چراغ استخر نزد و خواست در زیر نور ماه شنا کند. بر بالای سکوی شیرجه رفت و تا دستش را بالا گرفت ناگهان سایه خودش را دید که انگار بر صلیب کشیده شده بود. دلش چنان لرزید که سریع از سکو پایین آمد و برق را روشن کرد. باورش نمیشد. آب استخر برای تعمیر خالی شده بود.

 

 

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Bell
    • سه شنبه ۲۱ بهمن ۹۹

    رموز بیانیی ( به همراه استیکر)

    با کمی دقت و تفکر در نظرات پست های بیانی متوجه یک سری رموز خاص میشیمم ( همه اینها از محدودیته ها)

    XD : اولا که اومم بیام می گفتم خدایا اینا چرا وسط متن هاشون یک دفعه اکس دی می میزارن؟ یکی دوتا هم نیستن که این چیه؟ یک روز گوشی رو برعکس کردم و دیدم ... واوووو این یعنی خنده روده بر 

    :/ : کمی قابل فهم تر بود. این به معنای همان پوکر خودمونه

    * : شروع کننده بعضی از استیکر هایی است که هنوز کشف نشدند و نیازمند توضیح اند.

    *-* : ذوقققق و یا همون واووووو

    -_- : پوکر تر

    :دی : رمز گشایی نشده

    ^-^ : نظر لطفته ( همون استیکره که لپاش گل انداخته)

    @-@ : یا امام زاده عامو اسفندیار ( شاید هم یک چیز تعجبی)

    *3* : بوسسس

    T-T : اه و ناله و سپس اشک

    :) : لبخندی رضایت مند

    :") : لبخندی ناراحت

    :( : از دنیا خسته ( اخر ناراحتی )

    :'( : به همراه گریه

     

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Sophie B.
    • سه شنبه ۱۴ بهمن ۹۹

    راهکار هایی برای فرار از کارهای خانه ( به همراه سوفی )

    اینهمه گفتیم هیچی بهمون اضافه نشد. حالا امروز با یک برنامه آموزشی در خدمتونیم

    - خانم سوفی بیشتر مادر ها توقع دارند که فرزندانشان در کارهای خانه بهشون کمک کنند اما در رفتن از زیر ان کارها لذت وصف ناپذیری دارد. می تونید چند راهکار مناسب پیش نهاد کنید؟

    - اول از همه سلام به خوانندگان این متن 

    دوم بلع 

    برای شستن ظرف: راهکاری که خیلیا استفاده می کنند بهانه ی درس است اما با راهکار شته کاری این راهکار قدیمی را دور بیاندازید. در این راهکار شما با روی خوش میگویید بله حتما و بعد شروع به شستن ظرف ها می کنید. چارتا قاشق که شستید و به ظروف بزرگ تر رسیدید آب را با فشار زیاد باز کنید و با بی حوصلگی هر چه تمام تر بشقاب ها را بشورید جوری که کل دور سینک پر آب و کف شود. بعد از چند دوره انجام این کار خانواده شما به پلشتیتون ایمان می آوردند و شما از این کار معاف خواهید شد ( تظمین صد در صد ... من خودم 3 ساله ظرف نشستم)

     

    برای تمیز کردن: معمولا خانواده ها از فرزندانشون درخواست میکنن که خانه را تمیز کنند. اما همیشه حال نداریم. امروز راهکار جدیدی را به شما ارائه می دهیم. هر چیزی را که بر می دارید در یک سوراخ دیگر بچپانید. مثلا لباس ها را در زیر تخت جا بدهید ( خطر : اگر خانواده تان جاساز ها را پیدا کرد به ما هیچ ربطی ندارد.) البته این راه بیشتر برای سریع تمام شدنش است. اما اگر می خواهید دست به سیاه و سفید نزنید می توانید از راهکار ناشنوایی ، خواب ، WC ، کارهای متفرقه و غیره استفاده کنید.

     

    آب و یا چای آوردن : بعد از هر غذا یا خوراکی ای معمولا یکی از اعضای خانواده در خواست آب می کند. یا هر عصر به شما می گویند کتری را بذار و سپس چای دم کن. در این جور مواقع اوردن یک بحث الکی به وسط خیلی کمک می کند. شما ان بحث را در میان خانواده راه بیاندازید و سپس بلند شید و برید یک جایی مثلا به یک کاری مشغولید و یا از راهکار ناشنوایی استفاده کنید. اینجوری خانواده از فرزند خویش قطع امید کرده و خود کمر همت می بندد

     

    تذکر : اگر در مواقعی واقعا خسته بودید و حال نداشتید ( حسی بهم می گوید ما سرمایه های اینده مملکت در بیشتر مواقع خسته هستیم.) به هر حال در مواقع بی حوصلگی از این ترفند ها استفاده کنید. گه گداری هم برای اینکه یک تعریفی ازتون بشه خیلی تمیز کار رو انجام بدید تا هم یکم مایه افتخار بشید هم کمک کنید

    تا دروسی دیگر

    بدورود 

     

    امضا : سوفی

  • ۱۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • Sophie B.
    • پنجشنبه ۹ بهمن ۹۹

    مسئول خاموشی =)

    همیشه ارزوم این بود ببینم کی اون برق یخچالو روشن میکنه. اصلا خاموش میشه که کسی بخواد روشنش کنه؟

    تمام تلاش هام هم برای فهمیدن این موضوع بی ثمر موند. هیچ وقتی نمی تونستم در یخچال رو به اون حدی برسونم که ببینم چی میشه توش

    یک روز که دوباره داشتم از اون حرکتای خفنم رو روی یخچال پیاده میکردم تا ببینم چی میشه توش بابام اومد بقلم کرد و گفت :« می دونستی توی هر یخچالی یک نفر نشسته که برقارو خاموش روشن میکنه. اون یک ادم خیلی ریزه که تا وقتی ما در رو می بندیم پیداش میشه و برقارو خاموش می کنه تا بخوابه. هر ماه هم برای حقوقش بعضی از غذا های داخل یخچال رو می خوره. اون از روشنایی بدش میاد برای همین برقا رو خاموش میکنه. یک رازی رو می خوام بگم به هیچ کس نگو. اونه که خوراکی های خوشمزه رو میخوره و یا قایمشون میکنه.»

     

    اونم شد دوست من. هر دفعه که در یخچال رو باز می کردم. اروم سلام میکردم و باهاش حرف میزدم. همیشه. 

    تا اون یخچال سوخت از بس که من جلوش می نشستم. اون دوست با وفای من هم رفت و فراموش شد. 

    اما چند وقت پیش خواهر کوچولو همون سوال قدیمی من را از بابام پرسید و همون داستان قدیمی تحویلش داده شده. امیدوارم اون دیگه به موجود داخل یخچال دل نبنده چون من خودم و خودشو هم بفروشم نمی تونیم یخچال بخریم :) 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Sophie B.
    • سه شنبه ۷ بهمن ۹۹
    𝐼 𝑤𝑎𝑛𝑛𝑎 𝑏𝑒 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑏𝑜𝑑𝑦 𝑡𝑜 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑜𝑛𝑒, 𝑜𝒉
    𝐼 𝑛𝑒𝑣𝑒𝑟 𝒉𝑎𝑑 𝑛𝑜𝑏𝑜𝑑𝑦 𝑎𝑛𝑑 𝑛𝑜 𝑟𝑜𝑎𝑑 𝒉𝑜𝑚𝑒
    :) 𝐼 𝑤𝑎𝑛𝑛𝑎 𝑏𝑒 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑏𝑜𝑑𝑦 𝑡𝑜 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑜𝑛𝑒