۲ مطلب با موضوع «𝑭𝒐𝒓 𝒔𝒐𝒎𝒆𝒐𝒏𝒆 𝒘𝒉𝒐 𝒊𝒔 𝒏𝒐 𝒎𝒐𝒓𝒆» ثبت شده است

𝑭𝒐𝒓 𝒔𝒐𝒎𝒆𝒐𝒏𝒆 𝒘𝒉𝒐 𝒊𝒔 𝒏𝒐 𝒎𝒐𝒓𝒆2

به نام اونی که تورو آفرید:)

 

 

چند وقتی می شود که همه فراموشت کرده اند. دیگه هیچ کسی نمیاد بگه اون کجاست؟حالش خوبه؟ بر میگرده؟ 

راست میگفتی. انسان ها فراموشکار تر از ماهی ها هستند. ان مغز کوچکشان زود فراموش میکند که یک زمانی یک نفر رفت و دیگر بر نگشت ...

دیگر نمیگذارند روی ماهت را ببینم ... می‌گویند هوای بیمارستان مریضم میکند ... فکر کنم اونها هم میدونن نمی خوای برگردی ، دیگه نمیخوان منم بیام پیش تو. خیلی خود خواهند. از وقتی تو اینجوری شدی ... دیگه نمیگذارند برم لب رودخانه و ساز بزنم. می‌گویند می افتی غرق میشوی.

از آخرین باری که لی لی و فاگور را دیده ام خیلی می گذرد. کم کم نزدیک بود مثل آن ادم های فراموشکار ، فراموش کنم یک زمانی هر روز با هم روی آن تپه های سنگی می‌نشستیم و انقدر جیغ میزدیم که تمام دنیا بفهمند ما چقدر خوشحالیم که هم دیگه رو داریم. 

انگار اونا می خواهند مثل خودشان شوم. بی روح ... یک جسم متحرک. بدون هیچ دلیلی برای ادامه دادن. میخواهند فقط زنده بمانم. بدون کارهای لذت بخشی که میتوانستم در عمر کم هم انجام بدهم. زندگی طولانی به چه دردی میخورد وقتی که نمیتوانی از آن لذت ببری؟

صبح نزدیک بود جعبه نامه هایی که برایت نوشتم دست خواهر کوچولو بیوفته و همه رو پاره کنه. یادته میخواستی وقتی او بزرگ شد او را هم به محفل شبانه مان اضافه کنیم؟ هر شب راس ساعت ۱۲ روی همان تپه های سنگی. ایندفعه انقدر میخندیدیم که دنیا خوشحالی مان را ببیند. 

نمیدانی چقدر دلتنگ آن روز ها عم. تو خیلی قوی هستی ... خواهش میکنم برگرد و نزار این آدما من رو مثل خودشون کنند.

 

دوست دارم 

از طرف خواهر کوچولوت :)

  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • Bell
    • چهارشنبه ۲۲ ارديبهشت ۰۰

    𝑭𝒐𝒓 𝒔𝒐𝒎𝒆𝒐𝒏𝒆 𝒘𝒉𝒐 𝒊𝒔 𝒏𝒐 𝒎𝒐𝒓𝒆

    به نام اونی که تورو آفرید:)

     

    نمیدونم چجوری شروع کنم. چند روزی میشه که دیگه مجبورم تنها بخوابم و تنهایی با تک تک ستاره ها صحبت کنم. می‌گویند بر میگردی اما من میدونم که تو مثل همیشه برا رفتن به جای جدید ذوق زده ای و هر کاری میکنی که به اونجا بری. میخوام باور کنم اینبار دیگه سماجت نمیکنی و بیخیال رفتن میشی. میخوام باور کنم بر میگردی. شده صد سال دیگه اما میخوام باور کنم اونها راست می‌گویند. میخواهم تا برگشتنت مثل تو باشم. انقدر برای کسی که دیگر نیست نامه بنویسم تا برگردد و تمام آن نامه ها را بخواند

     

    دلم برایت خیلی تنگ شده. هر لحظه به یادت هستم. راستش را بخواهی دیروز وقتی که از مدرسه برمیگشتم درآن مرغزار کنار برکه ایستادم. لی لی هنوز در برکه است. کمی بزرگ تر شده اما هنوز هم همان حاله های زرد رنگ را بر بدن آبی رنگش دارد

    نتوانستم فاگور رو پیدا کنم. فکر کنم برای شکار رفته بود. شاید هم در کنده عظیمش به خواب رفته بود ( می دانی که از من زیاد خوشش نمی آمد

    برای همین نخواستم درون کنده را نگاه کنم.)

     راستی پوکو بسیار به کمکت نیاز داشت. شکارچی کثیفی او را با تیر زده بود. همه تلاشم را کردم اما آن مهارت خاص تو را نداشتم. مرا ببخش

    پوکو از بین ما رفت. روباه بسیار زیبایی بود. یادت می آید اولین بار نزدیک بود تو را بکشد اما آن کلوچه ی خوشمزه ی خاله پتی را بهش دادی؟ انگار همین چند روز پیش بود.نمی خواستم این خبر ناراحت کننده را به تو بدهم اما نمی توانستم. مادر غذای مورد علاقه تو رو درست کرده بود. می دونست که من دوستش ندارم اما فقط به خاطر تو درستش کرد چون قراره شب بیایم پیشت و بهت سر بزنیم. میدونم قراره کلی اه و ناله تحمل کنم اما اصلا برام مهم نیست و نمیخوام مثل اونا باشم. خودت گفتی از قر قرو ها بیزاری

    با عشق

    خواهر کوچولوت :)

     

    پ+ن: نظرات درست شد؟

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Sophie B.
    • يكشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۰
    𝐼 𝑤𝑎𝑛𝑛𝑎 𝑏𝑒 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑏𝑜𝑑𝑦 𝑡𝑜 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑜𝑛𝑒, 𝑜𝒉
    𝐼 𝑛𝑒𝑣𝑒𝑟 𝒉𝑎𝑑 𝑛𝑜𝑏𝑜𝑑𝑦 𝑎𝑛𝑑 𝑛𝑜 𝑟𝑜𝑎𝑑 𝒉𝑜𝑚𝑒
    :) 𝐼 𝑤𝑎𝑛𝑛𝑎 𝑏𝑒 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑏𝑜𝑑𝑦 𝑡𝑜 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑜𝑛𝑒