حَِیَوان ؟؟؟؟

 

یه چیزی دیشب دیدم عجیب عصابم رو خورد کرد ... دوست داشتم به قول معلمه اونقدر علم پیشرفت کرده بود که از پشت گوشی میتونستم بزنم طرف رو لت و پار کنممممم 

 

_ خداوند دو نوع حَیَوان خلق کرد ... یکی حَیَوان هایی که ما در جنگل میبینیم ، یکی زنان خداوند اون ها رو برای استفاده ما مردان خلق کرد تا ما از اون ها استفاده کنیم اما چون قیافه هایی ترسناک داشتند خداوند اونها رو به شکل انسان در اورد ... وگزنه زنها حَیَوان هستند :////////

 

خودتون بگید ... این انسان باید روی زمین بمونه؟ اخه چرا یکی از همون زن هایی که نشسته بود و این مزخرفات رو با دقت گوش میداد نیومد یکی بزنه تو گوشش بگه حیوان خودتی. واقعا با چه جراعتی این مزخرفات رو میگن؟ اقا اصن چرا ادعای دانشمندیت میشه وقتی نمیفهمی زنها نباشن هیچ وقت به وجود نمی اومدی. 

اگه زنها نبودن هیچ بشری رو زمین نبود

اگه زنها نبودن دنیا رو هوا بود 

 

چرا واقعا؟ چرا اینقدر توی دنیا تبعیض هست. فقط مختص به ایران نیست. کل دنیا توهم برشون داشته زنها فقط و فقط برای استفاده و کلفت بودن مردان ... حداقل تو بقیه کشور ها زنها حق این رو دارند از خودشون دفاع کنند ما چی؟ ما حق نداریم انتخاب کنیم می خوایم ظاهرمون چی باشه چه برسه به بقیش

متاسفم برای تمام اونهایی که فکر میکنن زنها ضعیف تر از مردان 

کاشکی وقتی دارن این حرفای مزخرف رو به زبون میارن 

 

یادشون بیاد تمام اون درد و رنج مادراشون رو که برای بدنیا اوردن دو بزرگ کردن اونها کشید

و بعد بیان زنا رو 

حیوان خطاب کنند :)

 

پ.ن : خیلی سعی کردم مودب باشم وگرنه یک چیزایی ته دلم مونده که ................... 

  • ۱۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • Bell
    • جمعه ۳ ارديبهشت ۰۰

    میشود خانمانه رفتار نکنید؟

    هی می گویند 

    تو دیگه سنت زیاد شده خانم باش

    خانمانه رفتار کن

    خانمانه بخور

    تو دیگه خانم شدی بلند نخند

    تو دیگه خانم شدی درست بشین

    تو دیگه خانم شدی داد نزن

    تو دیگه خانم شدی بلند دردات رو نگو

    مگه خانم شدن چه اتفاقیه که باید دست از انسان طبیعی بودن کشید و به یک ربات تبدیل شد. زنها حق دارند اونجوری که می خواهند شوند. جنسی‌جنسیتشان نباید آنها را نگه دارد

    چرا پسر ها هر کاری بکنن پسرن دیگه

    اما دختر ها هر کاری بکنن میگن خانم شدی نکن

     

    بس کنید ما زن ها قدرتمند تر از آنیم که نیاز به یک مرد داشته باشیم

    بس کنید ما زن ها عاقل تر از آنیم که نیاز به نصحیت های یک مرد داشته باشیم

    بس کنید ما زنها اونقدر استعداد داریم که به خاطر چند چیز بی اهمیت بی خیالش شویم

    بس کنید ما زنها ازادیم

    بس کنید ما زن ها بزرگ می‌شویم خانم نمی شویم

  • ۲۲
  • نظرات [ ۷ ]
    • Sophie B.
    • سه شنبه ۱۰ فروردين ۰۰

    هفت روز مانده به آخر

    گیر سه پیج به عید دادم .. نمی دونم چرا

    اما می خوام توی این 7 روز باقی مانده ، یک کاری انجام بدم. 7 تا از کار هایی که می خوام تو قرن جدید بهش برسم یا تغییرش بدم در خودم رو بنویسم

    خب 

     

    روز اول : امسال برای هممون به خصوص من خیلیییییییییییی متفاوت و با ارزشه. احساس میکنم این بار باید حتما یک تکونی به خودم بدم. یک تکون عظیم. مگه مهربون بودن چه اشکالی داره؟ مگه دادن عشق چه چیزی از ما کم میکنه؟ مگه کمک کردن چقدر قراره به ما فشار بیاره؟ امسال بیشتر عشق بدیم ، بیشتر به هر کاری که میکنم فکر کنم. زود عصبی نشم ، احساساتم رو کنترل کنم. نزارم مثل همیشه ، احساساتم به کار هایی که انجام میدم غلبه بکنه .. می تونه اولین تغییر خوب و مفید من باشه. تغییری که شاید به اطرافیم کمک بکنه ، به خودم کمک کنه ، مهربون تر باشم ، بیشتر کمک کنم ، عشق رو فقط برای خودم نگهش ندارم ... عشق بیشتر از اونه که تموم بشه :)

     

    روز دوم : دیشب خیلی به روز که پشت سر گذاشته بودم فکر کردم. خواهر کوچولوم شاید بدجنس باشه و مظلوم نمایی در بیاره ... اما واقعا مهربونه. وقتی بقلم میکنه همه عشق و مهربونی اش رو میریزه به پام. اما من سعی میکنم اون رو از خودم دور کنم چون فکر میکنم اینم یک نمایشه برای اینکه جلوی مامان بابا خوب به نظر بیاد. اما دیشب فهمیدم نه. اون واقعا این کار ها رو از سر مهربونی انجام میده. هر وقت که زمین می خورم بیشتر از خودم ناراحت میشه و میاد کمکم اما من ... فکر کنم خیلی بهتره میشه اگر تو قرن جدید سعی کنم مهربون تر باشم :)

     

     

    روز سوم: تازگیا خیلی به کارایی که میکنم فکر میکنم. چقدر توی بعضی از کارهام عجله میکنم. توی تصمیم گیری هام و هیچ گاه به عواقبشون فکر نمیکنم. شاید تو سال جدید ... بعد از چندین سال تصمیم گیری بالاخره امسال ... بتونم این عادت رو کنار بزارم

     

     

    روز چهارم: وقتی که دارم صحبت میکنم بعضی اوقات لحنم خیلی تند میشه و زود به تریچه قبام بر میخوره و عصبی میشم. شاید هیچ دلیلی هم برای عصبانیتم وجود نداشته باشه اما زود احساس میکنم باید یک واکنش دفاعی انجام بدم که به خشم تمام میشه. تا سه روز دیگه فقط وقت دارم عوضش کنم=`|

     

    روز پنجم: امروز یک لحظه به ساعت نگاه کردم و بعد رفتم تو گوشی و بعدش وقتی ساعت رو نگاه کردم ساعت ها گذشته بود و من هیچی اش رو متوجه نشده بودم. با دوستم که صحبت میکردم اون همه کار هاش رو کرده بود و من هنوز روی مبل بودم ... با اینکه خیلی سخته و احتمال ۹۹/۹۹ بهش عمل نمیکنم ولی فکر کنم هممون توی سال جدید باید یک استراحتی به این گوشی ها بدیم

     

     

    روز ششم: توی چیدن سفره هفت سین تقریبا نصف سمنو ها و سماق ها رو ریختم و یک ظرف هم شکوندم. واقعا چیز جدیدی نیست. دست و پا چلفتی بود جزو خصلت های بارز منه. با خودم فکر کردم تو سال جدید یکم روش کار کنم اما دیدم اون جزوی از شخصیت منه هرکاریش بکنم بازم نمیشه تغییرش داد. شاید باید این رو از قرن قبل برا خودم یادگاری نگهش دارم

     

     

     

    روز هفتم: الان که دارم این رو می نویسم تنها ۲:۳۰ به سال تحویل مونده. بیش از هر چیزی برای کادو ها ذوق زدم اما الان که دارم به یک هفته قبل فکر میکنم میبینم که چقدر برای این لحظه ، لحظه شماری کردم با اینکه بازم می‌رسید. مامان بزرگ بزرگه حرف درستی زد گفت با این کارت داری ثانیه هایی که از عمرت میگذره رو می‌شماری. اون روز بالاخره میرسه و لازم نیست برای هر ثانیه اش صبر کنی تا بگذره. شاید اینم بره تو لیست ترک عادتا. شایدم بعضی اوقات مجبور باشی لحظه شماری کنی تا تموم بشه :)

     

     

     

     

    خب خب 

    چیزی تا عید نموندهههههههه

    عیدتون خیلییییی مبارک

     

     

    امیدوارم همیشه شاد باشید

    از طرف بلا

  • ۱۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Sophie B.
    • شنبه ۲۳ اسفند ۹۹

    لحظه‌ی تحویل سال 1400 ساعت 13:07:28 روز شنبه 30 اسفند سال 1399 می‌باشد.

    لحظه‌ی تحویل سال 1400 ساعت 13:07:28 روز شنبه 30 اسفند سال 1399 می‌باشد.

     

    7 روز و 13 ساعت و 19 دقیقه و 50 ثانیه ی دیگه ...

    دیگر نفس های آخر این قرن است. آخرین نفس های کهنه سال. آن ننه سرمای مهربان که انگار امسال مثل ما موجودات زمینی ، حالش خوب نبود ، بار و بندیل نقلی اش را بر دوش گرفته و منتظر است تنها یک روز ، بعد 4 سال معشوقش عمو نوروز رو ملاقات کند و باز زمین را به دست او بسپارد. آه که چقدر برایش سخت است تا چهار سال دیگر صبر کند تا او را ببیند. 

     

    هر طرف رو که نگاه میکنی، همه چیز نو شده. درختان برهنه ، حالا زیبا ترین لباس هایشان را به تن کردند و برای ورود به یک قرن جدید ، سال جدید ، فصل جدید ، ماه جدید و روز جدید لحظه شماری می کنند. 

     

    قراره یک صدایی بیاد

    صدای نو شدن. یک صدای ارامش بخش. نوید بخش طلوع بهار. زیبایی نو شدن زمین ... یک سال جدید

     

    یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ

     

    بمبببببببببببببببببب

     

    آغاز سال یک هزار و چهارصد شمسی را بر شما تبریک میگوییم

    دیری دیری دیدن دیری دیدیدیدین دیر ریمبارابیشام دیری دیدی 

     

    بوسه های محکم و آغوش های گرم بعد از تحویل سال امسال هم به فراموشی سپرده میشه ( میدونم متن احساسیه ولی خدایی کدوممون با خانوادمون انلاین سال رو تحویل میکنیم؟ ما ایرانیا با هر فنی شده بازم باید پیش هم باشیم) 

    امسال 

    شنبه 

    اولین روز قرن 14

    اولین روز سال 1400

     

    انگار همه چیز دست به دست هم داده اند. تا ما کاملا از نو شروع کنیم. روز جدید ، سال جدید ، قرن جدید. همه میگن عوض شو. یک تکونی به خودت بده. خاک های کهنه و تیره نفرت رو از روی خودت بتکون. بیشتر عشق بده ... بیشتر ببخش. این روز ها خیلی بیشتر به این چیز ها نیاز داریم

     

    پی نوشت : خودم فکر نمیکردم بتونم اینجوری هم بنویسم.

    پی نوشت دو : اگر مثل من خر ذوق عیدید ( خر را در دیکشنری استلا سرچ کنید. )  اینجا رو چک کنید

    پی نوشت سه : معلومه هر ساعت میرم چکش میکنم؟ ولی واقعا ... امسال چقدر زود گذشت ... اصلا نفهمیدم چی شد :/ خدا هم از این دنیا خسته شده داره زود سر و تهش رو هم میاره :)

    پی نوشت چهار : خوبه قول ( غول، قل،غل) داده بودم افسرده نشم و ناله نکنم :/ خدایا بازم شکرت

    پی نوشت پنجم : هر وقت این رو گوش میدم اصلا دلم می خواد همون لحظه خودم سال رو تحویل کنم می توانید گوش دهید

  • ۹
  • نظرات [ ۴ ]
    • Sophie B.
    • شنبه ۲۳ اسفند ۹۹

    اما خدا به او باور داشت

    در کوچه پس کوچه های این شهر 

    شناگری بود که چندین مدال و مقام در جهان داشت. اما اصلا به خدا باور نداشت و منکر وجود او میشد.

    شبی به استخری که در آن تمرین میکرد رفت. نور نقره ای ماه استخر را روشن کرده بود. مرد دستی به چراغ استخر نزد و خواست در زیر نور ماه شنا کند. بر بالای سکوی شیرجه رفت و تا دستش را بالا گرفت ناگهان سایه خودش را دید که انگار بر صلیب کشیده شده بود. دلش چنان لرزید که سریع از سکو پایین آمد و برق را روشن کرد. باورش نمیشد. آب استخر برای تعمیر خالی شده بود.

     

     

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Bell
    • سه شنبه ۲۱ بهمن ۹۹

    رموز بیانیی ( به همراه استیکر)

    با کمی دقت و تفکر در نظرات پست های بیانی متوجه یک سری رموز خاص میشیمم ( همه اینها از محدودیته ها)

    XD : اولا که اومم بیام می گفتم خدایا اینا چرا وسط متن هاشون یک دفعه اکس دی می میزارن؟ یکی دوتا هم نیستن که این چیه؟ یک روز گوشی رو برعکس کردم و دیدم ... واوووو این یعنی خنده روده بر 

    :/ : کمی قابل فهم تر بود. این به معنای همان پوکر خودمونه

    * : شروع کننده بعضی از استیکر هایی است که هنوز کشف نشدند و نیازمند توضیح اند.

    *-* : ذوقققق و یا همون واووووو

    -_- : پوکر تر

    :دی : رمز گشایی نشده

    ^-^ : نظر لطفته ( همون استیکره که لپاش گل انداخته)

    @-@ : یا امام زاده عامو اسفندیار ( شاید هم یک چیز تعجبی)

    *3* : بوسسس

    T-T : اه و ناله و سپس اشک

    :) : لبخندی رضایت مند

    :") : لبخندی ناراحت

    :( : از دنیا خسته ( اخر ناراحتی )

    :'( : به همراه گریه

     

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Sophie B.
    • سه شنبه ۱۴ بهمن ۹۹

    راهکار هایی برای فرار از کارهای خانه ( به همراه سوفی )

    اینهمه گفتیم هیچی بهمون اضافه نشد. حالا امروز با یک برنامه آموزشی در خدمتونیم

    - خانم سوفی بیشتر مادر ها توقع دارند که فرزندانشان در کارهای خانه بهشون کمک کنند اما در رفتن از زیر ان کارها لذت وصف ناپذیری دارد. می تونید چند راهکار مناسب پیش نهاد کنید؟

    - اول از همه سلام به خوانندگان این متن 

    دوم بلع 

    برای شستن ظرف: راهکاری که خیلیا استفاده می کنند بهانه ی درس است اما با راهکار شته کاری این راهکار قدیمی را دور بیاندازید. در این راهکار شما با روی خوش میگویید بله حتما و بعد شروع به شستن ظرف ها می کنید. چارتا قاشق که شستید و به ظروف بزرگ تر رسیدید آب را با فشار زیاد باز کنید و با بی حوصلگی هر چه تمام تر بشقاب ها را بشورید جوری که کل دور سینک پر آب و کف شود. بعد از چند دوره انجام این کار خانواده شما به پلشتیتون ایمان می آوردند و شما از این کار معاف خواهید شد ( تظمین صد در صد ... من خودم 3 ساله ظرف نشستم)

     

    برای تمیز کردن: معمولا خانواده ها از فرزندانشون درخواست میکنن که خانه را تمیز کنند. اما همیشه حال نداریم. امروز راهکار جدیدی را به شما ارائه می دهیم. هر چیزی را که بر می دارید در یک سوراخ دیگر بچپانید. مثلا لباس ها را در زیر تخت جا بدهید ( خطر : اگر خانواده تان جاساز ها را پیدا کرد به ما هیچ ربطی ندارد.) البته این راه بیشتر برای سریع تمام شدنش است. اما اگر می خواهید دست به سیاه و سفید نزنید می توانید از راهکار ناشنوایی ، خواب ، WC ، کارهای متفرقه و غیره استفاده کنید.

     

    آب و یا چای آوردن : بعد از هر غذا یا خوراکی ای معمولا یکی از اعضای خانواده در خواست آب می کند. یا هر عصر به شما می گویند کتری را بذار و سپس چای دم کن. در این جور مواقع اوردن یک بحث الکی به وسط خیلی کمک می کند. شما ان بحث را در میان خانواده راه بیاندازید و سپس بلند شید و برید یک جایی مثلا به یک کاری مشغولید و یا از راهکار ناشنوایی استفاده کنید. اینجوری خانواده از فرزند خویش قطع امید کرده و خود کمر همت می بندد

     

    تذکر : اگر در مواقعی واقعا خسته بودید و حال نداشتید ( حسی بهم می گوید ما سرمایه های اینده مملکت در بیشتر مواقع خسته هستیم.) به هر حال در مواقع بی حوصلگی از این ترفند ها استفاده کنید. گه گداری هم برای اینکه یک تعریفی ازتون بشه خیلی تمیز کار رو انجام بدید تا هم یکم مایه افتخار بشید هم کمک کنید

    تا دروسی دیگر

    بدورود 

     

    امضا : سوفی

  • ۱۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • Sophie B.
    • پنجشنبه ۹ بهمن ۹۹

    مسئول خاموشی =)

    همیشه ارزوم این بود ببینم کی اون برق یخچالو روشن میکنه. اصلا خاموش میشه که کسی بخواد روشنش کنه؟

    تمام تلاش هام هم برای فهمیدن این موضوع بی ثمر موند. هیچ وقتی نمی تونستم در یخچال رو به اون حدی برسونم که ببینم چی میشه توش

    یک روز که دوباره داشتم از اون حرکتای خفنم رو روی یخچال پیاده میکردم تا ببینم چی میشه توش بابام اومد بقلم کرد و گفت :« می دونستی توی هر یخچالی یک نفر نشسته که برقارو خاموش روشن میکنه. اون یک ادم خیلی ریزه که تا وقتی ما در رو می بندیم پیداش میشه و برقارو خاموش می کنه تا بخوابه. هر ماه هم برای حقوقش بعضی از غذا های داخل یخچال رو می خوره. اون از روشنایی بدش میاد برای همین برقا رو خاموش میکنه. یک رازی رو می خوام بگم به هیچ کس نگو. اونه که خوراکی های خوشمزه رو میخوره و یا قایمشون میکنه.»

     

    اونم شد دوست من. هر دفعه که در یخچال رو باز می کردم. اروم سلام میکردم و باهاش حرف میزدم. همیشه. 

    تا اون یخچال سوخت از بس که من جلوش می نشستم. اون دوست با وفای من هم رفت و فراموش شد. 

    اما چند وقت پیش خواهر کوچولو همون سوال قدیمی من را از بابام پرسید و همون داستان قدیمی تحویلش داده شده. امیدوارم اون دیگه به موجود داخل یخچال دل نبنده چون من خودم و خودشو هم بفروشم نمی تونیم یخچال بخریم :) 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Sophie B.
    • سه شنبه ۷ بهمن ۹۹

    مثل قاطی پاتی های استلا ، یکم قاطی تر

    امروز داشتم به این فکر میکردم ... چقدر دنیا پر شده از چیزهای الکی

    دقدقه های بیخود

    روزهای بدردنخور

    یاد اون روز هایی افتادم که از مدرسه تا خونه با 1000 تومن یک بستنی و 5 تا لواشک می گرفتیم و می خوردیم و تنها دقدقه مون شده بود بستنی رو چجوری بخوریم که هم آب نشه و هم لذتش رو با آروم خوردنش ببریم

    یک عکس دیدم که از یک اتوبوس توی دو سه سال پیش بود و روش نوشته بود 

    « اسهال در کمین است»

    نخدید آقا می خوام احساسی بحرفم. اون موقع نهایت دقدقه مون همین عارضه ( ارضه؟عارزه؟عارذه؟ارذه؟ارزه؟) بود اما الان ....

    کی فکرش رو میکرد مواد لازم بیرون رفتن ( اونم اگه بری) اینا بشه:

    1. یک قوطی پر الکل ( قبلا از اینا داشتی میگرفتنت)

    2. سه لایه ماسک

    3. سه لایه دستکش

    4. پنجاه تا دستمال برای تمامی ورودی ها و خروجی ها

     

    زندگی مون کلا پوکید ... یعنی خود رازی فکر نمیکرد اینقدر کشفش بدرد بخوره. 

    کم مشکلات قبلی کمر ما رو تا نکرده بود ... این یکی شد قوز بالا قوز

     

    خلاصه که می خواستم از یک چیز دیگه زار بزنم  کلا بحث عوض شد :/ 

    خب بزارید اونم بگم

     

    من این دخترای 13 ، 14 ساله که این اپل فامیل رو قرض میکنن فقط تو اینه بگن ما داریم یا ادا بلاگرا اینستا رو تو استاتوس واتساپ با ویو 10 نفر در میارن رو که میبینم نمی دونم چرا می خوام برم چهار تا از اون فن های بروسلی پسند رو روشون پیاده کنم.

    اصلا یک جوری میشم :/

    الان چرا من باید بدونم تو نیم تنه با مارک گوجی ( کوچی؟ گوچی؟  گرچی؟) با پالتوی لوییس ویتون و شلوار شنل تنته ؟؟؟؟؟؟ اون وقت وقتی تو خیابون میبینمت .....

    خلاصه که خیلی لجم میگیره

    دوست دارم تمامی این عزیزان را از نزدیک ملاقات کنم و با همه توان سوراخشون کنم 

     

    راستی یک چیز دیگه که امروز خییلی روی مخم رژه میرفت قیمتا بود. 

    اصلا استخونا تنم رفت زیر خاک 

    چرا من 4 ، 5 ماه نرفتم بیرون اوضاع اینقدر تغییر کرده :/

    احساس میکنم مثل اصحاب کهف شدم :/ 

    5 ماه پیش من بستنی می خریدم 1000 تومن ، چرا الان یک کیم 2500 قیمتشه ... اخه نامردا نمیگین تمام ارزو های یک عشق بستنی بی پول رو دارین نابود میکنید ؟

    خواهر کوچیکه امروز هزار تومن اورد کنارم گفت با این چی میشه خرید؟

    دستی به سرش کشیدم و هزار تومن رو ازش گرفتم و یک بوس محکمش کردم و گفتم همین قدر می ارزه :/

    بچه رویاهاش مثل خودم نابود شد. هعی روزگار. دلم بستنی 500 میخواد

    با تشکر

    سوفی :/

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Sophie B.
    • پنجشنبه ۲۵ دی ۹۹

    برای او ...

    شاید چند وقتی است که با تو صحبت نکردم ... شاید کردم اما همون چهار تا حرف همیشگی بوده. خیلی وقته از دلم برات نگفتم

    خیلی وقته برای آن نامه جمع کن نامه تشکر نفرستادم. خودم را با اینکه سرم شلوغ است توجیه می کنم اما ...

    خدایا تو که سرت شلوغ است اما هر لحظه سراپا گوش حرف های مایی

     

    خدایا خجالت میکشم

    که وقتی که زمین خوردم گفتم چرا من اما وقتی بردم نگفتم چرا من

    دیگر  از تو طلب بخشش کنم.

     دیگر خجالت می کشم ازتو خواهش کنم بس که بهم دادی و فقط گفتم شکر و هیچ چیز دیگه ای نگفتم.

     

    خدایا می ترسم...

    می ترسم که دیگر دوستم نداشته باشی.

    از اینکه وقتی نیازمندت باشم نگاهی به من بی اندازی و بگویی : این بنده من نیست !

    از اینکه روزی من رو نخواهی

    از اینکه کنارم نباشی

     

    خدایا شرمنده ام ...

    بخاطر تمام کار های خوبی که می توانستم بکنم اما نکردم

    بخاطر تمام حرف های بدی که می تونستم نزنم ولی زدم

    بخاطر تمام قلب هایی که می تونستم نشکنم اما شکستم.

     

    اما باز هم به تو میرسم

    باز هم برای همه چیز به تو متوصل می شوم

    می دانم تو هم دست رد به سینه ام نمی زنی ... به سینه هیچ کس نمیزنی

    می دانم بدون تو نمی توانم ، اصلا نمی شود

     

    فقط خدایا

    به همه کمک کن ... کمک کن تا بفهمن تو چقدر خوبی :)

  • ۱۳
  • نظرات [ ۴ ]
    • Sophie B.
    • جمعه ۱۹ دی ۹۹
    𝐼 𝑤𝑎𝑛𝑛𝑎 𝑏𝑒 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑏𝑜𝑑𝑦 𝑡𝑜 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑜𝑛𝑒, 𝑜𝒉
    𝐼 𝑛𝑒𝑣𝑒𝑟 𝒉𝑎𝑑 𝑛𝑜𝑏𝑜𝑑𝑦 𝑎𝑛𝑑 𝑛𝑜 𝑟𝑜𝑎𝑑 𝒉𝑜𝑚𝑒
    :) 𝐼 𝑤𝑎𝑛𝑛𝑎 𝑏𝑒 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑏𝑜𝑑𝑦 𝑡𝑜 𝑠𝑜𝑚𝑒𝑜𝑛𝑒